ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

تا حالا پاتون رو توی یک تیمارستان گذاشتین؟


برای خوندن  کامل داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

عـــــیدتون مبارک

سال نو می شود.زمین نفسی دوباره می کشد.

برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و

دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…

کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..

نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…

زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و

چون همیشه امیدوار

عـــــیدتون مبارک…

مـــ ـ ـیدانـ ـی؟

می دانی؟

 

یک وقت هایی باید


رویِ یک تکه کاغذ بنویسی


تعطیل است

 

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت


... ... باید به خودت استراحت بدهی


دراز بکشی


دست هایت را زیر سرت بگذاری


به آسمان خیره شوی


و بی خیال سوت بزنی


در دلت بخندی به تمام افکاری که


پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند


آن وقت با خودت بگویی:


بگذار منتظر بمانند.


بــــ ـــــ ـــرو!!!!

بـــــــــــــرو!!!!

ترســــ از هیچ چیز نــــــــــבآرمــــ


وقتیـــــ یقینـ בآرم بیشتر از منـــ




کســـے בوستتـ نخـــــــوآهـــــــב בآشتـ...




بیشتر از منــــ




کســـے طآقتـ کمـــ محلی هآیتـ رآ نـــــــבآرב..




بــــــــــــرو!!!!




ترس برآے چهـ؟؟




وقتے مے בآنمــ




یکــ روز متنفـــــــــــر میشی ـاز کسانیـ کهـ

               

     بهـ خآطرشــــآن مـــَــن رآ از בستـــــ בآבے....                 

  

               

نــــگاه کــ ن


نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایهء سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود


نگاه کن


تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد


نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام


نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان


نگاه کن که من کجا رسیده ام


به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن


نگاه کن که موم شب براه ما


چگونه قطره قطره آب می شود

صراحی دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

نگاه کن

تو میدمی و آفتاب می شود